حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

دردش یادم رفته اما یادش همیشه درد می‌کند!

 بی رحم


اندوه اندوه که نه درکی بر آغاز این پندار است
و نه مردی به پایان این ماجرای گم‌سرانجام می‌اندیشد...
چه‌اش بکنیم...
بیهوده‌گی شده انگار سهم دست‌هامان و پاهامان و چشم‌ها‌مان...
زخم چشم‌های من -تو می‌گویی- خوب می‌شود؟
خنجری دارم در پشت دلم پنهان‌کرده - از کی دارم‌اش؟ـ
تو جاگذاشته‌ای‌اش وقتی حواس من نبود؟
دردش یادم رفته
اما یادش همیشه درد می‌کند!
راستی!
کمی باروت داری بریزم روی این زخم‌ام... چشم‌ام؟

اینجا نوشته‌بود که برای‌اش این را نوشتم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1385/04/16 ساعت 13:25 http://stray

دردش یادم رفته اما یادش همیشه درد می‌کند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد