حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

ناودان صدای ضجه می‌ریزد به کوچه!

 

Green Night

دهانم
خاطرات دندان‌ها
با نان ِ خشکی مرور می‌کند
و گرگ‌ها در پشت چهارراه‌ها
هی با این چراغ قرمز ور می‌روند


پلیدی غریبی
در آمدن این باران است
که ناودان صدای ضجه می‌ریزد به کوچه امشب!

***

 می‌چرخم دور خودم
و دور سرم
و دور این همه رؤیا
دور این همه دور... نزدیک!

***

مرا نمی‌بری چرا
چرا نمی‌بری مرا
بوق ممتد این تلفن
چه می‌خواهد بگوید که ول نمی‌کند؟

***

و ترس من همه از این است
که تو نیایی
بعد ِ این همه هزارسالگی

*

می‌دانم نمی‌آیی


بازگشت، خیالی محال است!


وشب که بادها می‌رسند

یکهو هوا می‌شود گرگ و میش

و شبح آدمی چتر به دست

از دور نزدیک می‌شود...


***

 

بارانی نرم می‌آید انگاری

کسی در کسی مرده

و صدای پرنده‌ای تنها

می‌شکافد مه را


***

 

صدای گنگ چوپانان
             که به ده نزدیک می شوند

و زنگ خفه‌ی گردن بزهای گله
*

بازگشت، خیالی محال است