حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

باران‌جان!

 
 
 
یک چیز بگویم باران‌جان!

دست مرا که گرفتی
و بردی
زیر آن درخت ِ تنها
در آن گرگ‌ومیش

- یادت که می‌آید؟-

و چاقو دادی
و گفتی
بکن!
و کندم!

**

اسمت حالا چه بزرگ شده‌است
بر درخت!
 
نظرات 2 + ارسال نظر
پریدری 1386/05/07 ساعت 16:58 http://shahrag.blofa.com

باران!!!!

نگو که بارانی میشوم...

دیوانه می کند آدم را !‌اگر آدم بوده باشد و پیشتر دیوانه نشده باشد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد