حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

نارنجی ِ روشن بود سوره‌ی نماز ِ صبح!

TinyPic image
 
اما سهم مرا نداده کجا سرکشیده‌شدی به لب‌های یکی دیگر از این رهگذرهای بی‌تعصب ِ خیابان ِ ساعت 7 صبح!

مچاله می‌شوم در کلمه‌ای دیگر

 ثبت می‌کنم رد ِ محو کفش‌هایم را روی کاشی باران خورده نیمه‌یخ‌زده مادربزرگ دخترکی که بزرگ شده حالا و می‌تواند برای خودش مهتاب بخرد و بگذارد در جیبش و هی تکه‌تکه از جیبش دربیاورد و بخورد.

من طلوع نکرده‌بودم هنوز از رختخواب، که زنگ ِ تلفن سرما را تاراند به پیژامه‌ی چروک ِ لبریز ِ رؤیا و تف به روزگار این مخابرات ِ قطع و وصل و دلهره‌ی پرت شدن کسی از کوه ِ شانه‌های محکم زنی که سیگارش را در تاریکی ِ بزرگراه ِ سریعی روشن می‌کرد بی پکی که بزند...

نارنجی ِ روشن بود سوره‌ی نماز ِ صبح ِ من امروز و سرمای ملایمی که مهر ِ کربلا دیده می‌رساند تا تودرتوهای رخوت ِ تاریک‌روشن ِ مغز ِ منتظر ِ اجابت ِ قنوتم!

چه رودی جاری شده در حوالی ِ خیسی ِ مژگان!

مادر گرگ و و میش ِ ستاره‌های چادرنمازش را به رخ ِ آسمان ِ صبح می‌کشد...
انگشت‌‌ها...
 
*
عکس: من به روایت فاطمه
نظرات 4 + ارسال نظر
لیلا 1386/09/06 ساعت 15:20 http://nakhanaa.blogfa.com

هم شما هم فاطمه خوب روایت کردید

شما هم خوب دقت کرده‌اید ها!

پریدری 1386/09/06 ساعت 16:14 http://shahrag.blogfa.com

پله ها ...
پله ها را کم رنگ نکنیم!
که تقریبا از اینجا که هستیم شروع می‌شوند تا تو ...
تویی که شکوه ماه در حوالی چشم‌هایت خلاصه می‌شود ...

پ.ن: راستی این روزها که باران باریده انگار رنگ و روی ماه هم روشن‌تر شده
یادمان نرود ببینیم!

فریبا 1386/09/10 ساعت 15:24 http://faribam.blogfa.com

مغشوش؟
مخدوش؟
مخشوش؟
:(

بهم سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد