حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

حال و روزنوشت‌

حال و روزنوشت‌های من در این روزهای نبادا!

صبر کن، گوش‌ماهی‌هایت را جا گذاشته‌ای!

 برای پس‌مانده‌های یک بغل نامه>>

شبیه جاده‌ای
که ممتد بشود به مه
بالایی و نفس‌گیر

شبیه صاعقه‌ای
که یکهو می‌آید و می‌رود...
دلهره می‌آوری
مهیب و شیرین!

شبیه دستی که گرفته شده زیر شیر 
تا کودکی تشنه را بنوشاند
زیبایی

*
لختی صبر کن
گوش‌ماهی‌هایت را جا گذاشته‌ای
و من را
با این همه تنهایی ِ مدام
و این همه صدای ِ در
که معلوم نیست دوباره کی بلند شود...

پ.ن:
یادم باشد بتوانم بکشم عکس کسی را که دور است و نزدیک نمی‌شود و قاب کنم...

دماوند شده‌ام!

کسی
کس ِ غریبی
پله‌های آستان تو را
              -آرام و بی‌شتاب-
                  تلاوت می‌کند

سنگ تو را هنوز
          به سینه می‌زنم
          این سینه زخمی!

کسی
شعر تو را
بر جداره داخلی پوستم
                  می‌نویسد
با انگشتانی مذاب از تب
و جریانی بی‌تاب از موج
                         فریاد
*

دماوند شده‌ام
درونم از تب هزار ساله می‌سوزد...