بارانجان!
بارانجان!
چه دوست دارمت
وقتی محبوسم میکنی
در ریسهای منظم از قطرات
که پناه میگیرم
در سایه چتر
این چتر ِ دیرسال ِ تنها
درست مثل چشمهایی که
هر روز عصر
پیاده میآید دنبال شما
تا ابرهای دور...