عطر باران‌جان!

 

باران جان!
پلک که می‌زنی
عطری می‌پراکند مژگان‌ات
که نقل‌اش مرا
متهم به خواب و خیال می‌کند

تو پلک می‌زنی
و مرا توانی نیست
در مهار آتشی که
رگانم را فرا می گیرد

تو پلک می‌زنی
و من
خیس ِ هزار سال باران ِ نیامده
می‌شوم...