باران جان!پلک که میزنیعطری میپراکند مژگاناتکه نقلاش مرامتهم به خواب و خیال میکند
تو پلک میزنیو مرا توانی نیستدر مهار آتشی کهرگانم را فرا می گیرد
تو پلک میزنیو منخیس ِ هزار سال باران ِ نیامده میشوم...