روزگار ِ تلخ و شیرینی شده باران جان!
درست مثل قهوه ای که در آن کافه رو به خیابان ِ باز نوشیدیم رو به پاییزی که می وزید رو به آرامشی که می باریدی رو به سکوت ِ گام های آرام ِ دختری تنها که می رفت
چه سرمای محوی که خودش را در لبه فنجان نشان می داد به لبهات
و لبخندی که هیچگاه فراموشت نمی شد با خودت بیاوری
باران جان! روزگار ِ تلخ و شیرینی است... ...
|