ستاره‌ای بر دست‌های باد ِ شرق!
 

 

 شب

که از عمق کافی برخوردار می‌شود

و پوست ِ  تردِ ماه

که می خورد به پلک‌هایم؛

 

شب‌بوست

که می‌دود در تنم، دلم، سرم

و حیاط می‌پیچد دور ِ پاهام

و آب

می‌پاشد به آسمان ِ تیره‌ی بنفش

 

و انبوهی ِ درختان ِ پرتقال
مبهوت ِ نعش ستاره‌‌ای که

بر دست‌های باد ِ شرق

تشییع می شود