باران‌جان!
 
 
 
یک چیز بگویم باران‌جان!

دست مرا که گرفتی
و بردی
زیر آن درخت ِ تنها
در آن گرگ‌ومیش

- یادت که می‌آید؟-

و چاقو دادی
و گفتی
بکن!
و کندم!

**

اسمت حالا چه بزرگ شده‌است
بر درخت!